زمستان

سرگرمی،ورزشی،ادبی،طنز،زندگی نامه ی دانشمندان-اسطوره های ورزشی،اس ام اس،پادشاهان ایران و ...

زمستان

سرگرمی،ورزشی،ادبی،طنز،زندگی نامه ی دانشمندان-اسطوره های ورزشی،اس ام اس،پادشاهان ایران و ...

مشیری

زندگینامه



تصویر
فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جدپدری اش به واسطه ماموریت ادرای به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادرشاه بود. پدرش ابراهیم مشیری افشار فرزند محمد در سال ۱۲۷۵ شمسی در همدان متولد شد و در ایام جوانی به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید. او نیز از علاقه مندان به شعر بود و در خانواده او همیشه زمزمه اشعار حافظ و سعدی و فردوسی به گوش می رسید.

مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران بود و سپس به علت ماموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چندسال دوباره به تهران باز گشت و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت. به گفته خودش: «در سال ۱۳۲۰ که ایران دچار آشفتگی هایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینکه در همه دوران کودکی ام به دلیل اینکه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی مشکلات خانوادگی و بیماری مادرم و مسائل دیگر سبب شد که من در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت. در همین زمینه شعری هم دارم و با عنوان عمر ویران».

او از دوران نوجوانی به شعر علاقمند شد و ازهمان سالها شعر سرودن را آغاز کرد بطوری که دراولین سالهای دوران دانشجویی دفتری از غزل و مثنوی داشت و از 1330 به بعد آثارش را انتشار داد و علاقمندان بسیاری پیدا کرد.

مادرش اعظم السطنه ملقب به خورشید به شعر و ادبیات علاقه مند بوده و گاهی شعر میگفته، و پدرمادرش، میرزا جواد خان مؤتمن الممالک نیز شعر میگفته و "نجم "تخلص میکرده و دیوان شعری دارد که چاپ نشده است.

مشیری همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان در اداره پست و تلگراف مشغول به کار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگی در گذشت که اثر عمیقی در او بر جا گذاشت. روزها به کار مشغول بودو شبها به تحصیل ادامه داد. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامه ها و مجلات کارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. اما کار اداری از یک سو و کارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامه تحصیلش مشکلاتی ایجاد کرد، اما او کار در مطبوعات را رها نکرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. این صفحات که بعدها به نام هفت تار چنگ نامیده شد، به تمام زمینه های ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر میپرداخت. بسیاری از شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحه معرفی شدند.



تصویر
مشیری در سالهای پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه و زن روز را برعهده داشت.

فریدون مشیری در سال ۱۳۳۳ ازدواج کرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوی رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصیل را ادامه نداد و به کار مشغول شد. فرزندان فریدون مشیری، بهار (متولد ۱۳۳۴) و بابک (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و دانشکده معماری دانشگاه ملی ایران تحصیل کردند.

مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریبا از پانزده سالگی شروع کرد. سروده های نوجوانی او تحت تأثیر شاهنامه خوانی های پدرش شکل گرفته که از آن جمله این شعر مربوط به پانزده سالگی اوست:
چرا کشور ما شده زیر دست
چرا رشته ملک از هم گسست
چرا هر که آید زبیگانگان
پی قتل ایران ببندد میان
چرا جان ایرانیان شد عزیز
چرا بر ندارد کسی تیغ تیز
برانید دشمن ز ایران زمین
که دنیا بود حلقه، ایران نگین
چو از خاتکی این نگین کم شود
همه دیده ها پر زشبنم شود


انگیزه سرودن این شعر واقعه شهریور ۱۳۲۰ بوده است. اولین مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگی با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی به چاپ رسید (نوروز سال ۱۳۳۴).

تصویر



خود او درباره این مجموعه میگوید: «چهارپاره هایی بود که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطعه کوتاه داشت، هم وزن داشت، هم قافیه و هم معنا، آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج(سایه)، سیاوش کسرایی، اخوان ثالث و محمدزهری بودند که به همین سبک شعر میگفتند و همه شاعرانی نامدار شدند، زیرا به شعر گذشته بی اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه کامل داشتیم، یعنی آثار سعدی، حافظ، رودکی، فردوسی و ... را خوانده بودیم، در مورد آنها بحث میکردیم و بر آن تکیه میکردیم.»

مشیری توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و در پی همین دلبستگی طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضویت شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت، و در کنار هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی، و غنی ساختن برنامه گلهای تازه رادیو ایران در آن سالها داشت. این آشنایی با موسیقی و تئاتر ایران از سالهای خیلی دور از طریق خانواده مادری به او منتقل شده بود. فضل الله بایگان دایی ایشان در تئاتر بازی میکرد و منزل او در خیابان لاله زار قرار داشت و در آن سالهایی که از مشهد به تهران می آمدند هر شب شب موسیقی گوش میکردند. مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نیز با فضل الله بایگان دوست بودند و شبها به نواختن سه تار یا ویولون میپرداختند، و مشیری که در آن زمان ۱۵-۱۴ سال داشت مشتاقانه به شنیدن این موسیقی دل می داد.

فریدون مشیری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و آمریکا سفر کرد و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، لیمبورگ و فرانکفورت و همچنین در ۲۴ ایالت آمریکا از جمله در دانشگاه های برکلی و نیوجرسی به طور بی سابقه ای مورد توجه دوستداران ادبیات ایران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعر خوانی در چندین شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.

سرانجام...
فریدون مشیری پس از نیم قرن حضور در فضای شعر زمانه اش ، سرانجام در آبان ماه 1379 در سن 74 سالگی بر اثر بیماری، چشم از جهان فرو بست.

فریدون مشیری از دوران خردسالی به شعر علاقه داشت و در دوران دبیرستان و سال اول دانشگاه دفتری از غزل و مثنوی ترتیب داد.آشنایی با شعر نو و قالب های آثار او را از ادامه شیوه کهن باز داشت.
مشیری، نه اسیر تعصبات سنت گرایان شد، نه مجذوب نوپردازان. راهی را که او برگزید، تعادلی در شعر نوین ایران بود. به این معنا که، او شکستن قالبهای عروضی، و کوتاه و بلند شدن مصرع ها و استفاده ی بجا و منطقی قافیه را پذیرفته و از لحاظ محتوی و مفهوم هم با نگاهی تازه و نو به طبیعت، اشیاء، اشخاص و آمیختن آنها با احساس و نازک اندیشی های خاص خود، به شعرش چهره ای کاملاً مشخص داده بود .
استاد فقید، دکتر عبدالحسین زرین کوب، درباره فریدون مشیری گفته است: « با چنین زبان ساده، روشن و درخشانی است که فریدون، واژه به واژه با ما حرف می زند، حرفهایی را میزند که مال خود اوست، نه ابهام گرایی رندانه، شعر او را تا حد هذیان، نامفهوم می کند و نه شعار خالی از شعور آن را به وسیله مریدپروری و خودنمایی می سازد. شعر او، زبان در سخن شاعری است که دوست ندارد در پناه جبهه خاص، مکتب خاص و دیدگاه خاص خود را از اهل عصر جدا سازد. او بی ریا عشق را می ستاید، انسان را می ستاید و ایران را که جان او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد.»

فریدون مشیری در دوران شاعری خود، در هیچ دورانی متوقف نشد، شعرش بازتابی است از همه مظاهر زندگی و حوادثی که پیرامون او در جهان گذشته و همواره، ستایشگر خوبی و پاکی و زیبایی، و بیانگر همه احساسات و عواطف انسانی بوده و بیش از همه خدمتگزار انسانیت است.


بی گمان شاعر در هر جایگاه اجتماعی که ایستاده باشد نخستین مولفه مردمی بودنش است ، و به اعتقاد بسیاری از اهل نظرفریدون مشیری شاعری از دیار مهربانی و شعرش ، همواره پر از لحظه های عشق و عاطفه های مردمی بود .

او شاعری است که با سادگی و صمیمیت و قلب مهربان و اشعار لطیفش، شاعر ، مهربانی، طبیعت و انسانیت نام گرفته است . لطافت کلام او و صداقت او درشعر باعث شد که در دهه 30 در شمارمهمترین شاعران معاصر قراربگیرد.آثار اولیه مشیری بصورت شعر موزو ن و مقفی بود که سرودن آن را هیچگاه ترک نکرد .

مشیری شاعری است صمیمی و صادق که شعرش آینه تمام نمای احوال و صفات اوست . ادیبی که در همه حال حرمت زبان و اهل زبان را حفظ می کند.اندیشه هایش انسان دوستانه است و برای احساسات و عواطف عاشقانه از لطیف ترین و زیبا ترین واژه ها و تعبیرها سود می جوید.

مشیری از همان دوران نوجوانی و جوانی به حوزه شعر عشق می ورزید و زبان عاشقانه سرایی را پیوسته بر جسته و بر جسته تر می کرد .او پیوسته پاسدار مهربانی بود :

هر جا که رسیده ام سخن از مهر گفته ام
آوخ ، پاسخی به سزا کم شنفته ام !!


در حیات شعریش پیوسته انسان و عشق را ستوده و به ویژه در سالهای اخیر این سروده ها پیوسته با رنگ و بوی وطن دوستی و انسان گرایی بومی نیز همراه بود .


کتابهای شعر :
تشنه توفان، گناه دریا، نایافته، ابر و کوچه، بهار را باور کن، از خاموشی، مروارید مهر، آه باران، از دیار آشتی، با پنج سخن سرا، لحظه ها و احساس، آواز آن پرنده غمگین.

گزینه های اشعار :
پرواز با خورشید، برگزیده ها، گزینه اشعار سه دفتر، دلاویزترین، یک آسمان پرنده، و همچنین برگزیده ای از کتاب اسرار التوحید به نام یکسان نگریستن.

فریدون مشیری، سال ها در برخی از مجلات معروف سال های گذشته همچون: ماهنامه سخن، مجله گشوده، سپید و سیاه قلم زده و همکاری نزدیکی با نشریات داشته است.


پشت این نقاب خنده، پشت این نگاه شا د
چهره خموش مرد دیگری است
مرد دیگری که سالهای سا ل
درسکوت و انزوای محض
بی‌امید بی‌امید بی‌امید زیسته
مرد دیگری که پشت این نقاب خنده
هرزمان به هربهانه
با تمام قلب خود گریسته


مشیری شاعری توانا و صاحب سبک بود ، شعر او به‌شکلی اصیل و نرم ریشه در شعر اصیل و کهن دارد گویی که او ادامه‌یی از جویباری ست که از دوران رودکی آغاز شد و در گذر از قرنها از نیما عبور کرد.
مشیری در وادی شعر نیمایی موفق شد کارهایی را در کمال زیبایی و نرمش خلق کند و به‌عنوان یکی از شاعران مورد علاقه و احترام مردم مطرح باشد . شعر مشیری شعری نجیب، آرام، انسانی و عاشقانه است . رمانتسیمی نرم با لایه‌یی از واقعگرایی از ویژگی شعر اوست . در زمینه سبکهای می‌توان خصائص سبک عراقی را در شعرهای او باز یافت. شعر مشیری شعریست که برای عموم قابل درک است .

نمونه‌ای از شعرهای لطیف مشیری که دریاد اغلب شعردوستان هست شعری است بنام کوچه که شاید بتوان او را گویای شخصیت کامل شعری مشیری دانست.

بی تو مهتاب شبی باز ازآن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره بدنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
درنهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
...

درباره مشیری و شعر مشیری منتقد ین بسیاری نظر داده‌اند اما درمیان منتقدین خارجی ردلف گلیکه، نویسنده وپژوهشگر سویسی که دررشته ادبیات فارسی دری تحصیل وتحقیق کرده در مقاله‌ای بنام « die tot» درباره شعر فریدون مشیری چنین داوری کرده‌است: "چنین به نظر می‌رسد که فریدون مشیری چون معدودی از شاعران رسالت دارد که به شکرانه وسعت دانشش و اطمینان و حساسیت درجمله‌بندی اش آن شکاف مصنوعی را که درگذشته ی نزدیک کشمکش‌هایی میان نوپردازان و سنت‌گرایان ایجاد شده بود ،ببندد. "

سیری در اشعار

ویژگی سخن

آثار

با رودکی تا نیما

نبرد لیدی


یک ماه از تصرف اکباتان می گذرد. او حالا به نام پادشاه پارس و ماد شهره همه جا گشته است و با تقسیم قدرت بدون قائل شدن تفاوت میان سران و بزرگان ماد و پارس هر دو گروه را طرفدار خود ساخته است. حال مشغول رسیدگی به امور سرزمینهای تصرف یافته و وضع قوانینی برای ساتراپهای فعلی و آینده خود می باشد. در همین روزها پدرش کمبوجیه بزرگوار در اثر جراحات وارد شده در جنگ در بستر بیماری دار فانی را وداع گفت و دل او را مالامال غصه ساخت ، اندوهی که هرگز آنرا از یاد نمی برد . پدرش ، یاورش و بهترین دوستش که همیشه و در هر شرایطی در کنارش بود و برای موفقیت او از هیچ کوششی فروگذار نبود در گذشته و او را تنها گذاشت.

به آرامی اشکی کوچک از کنار چشمش بر روی گونه اش به حرکت افتاد ، با اینکه الان سنی از او گذشته اما همیشه مدیون کمبوجیه است و قدرت کنونی را نیز از او به ارمغان دارد.

پس از نظم یافتن امور داخلی و وضع قوانین حکومتیش و مشخص ساختن حدود وظایف سران سرزمینش که با وسواسی خاص انجام گرفته بود ، شروع به بررسی همسایگان مجاور سرزمین تازه به تسخیر گرفته خود پرداخت و در این راه از سران ماد و کسانی که سالها با این سرزمینهای مجاور زیست می کردند و با ویژگیهای آنها آشنا بودند ، بهره  برد. او برای برقرار کردن رابطه دوستی با پادشاه بابل به نام ( نابونید ) تصمیم گرفت برای او هدایایی بفرستد تا رابطه ای نیکو با او برقرار سازد ، هر چند بدو گفته بودند که او فردی است خرافاتی و بسیار معتقد به خدایان و بیشتر زمان خود را در خارج از شهر و به تعمیر معابد می پردازد و از هرگونه نبردی رویگردان است و سعی دارد به آرامی زیست کند ، مگر آنکه کسی به سرزمینش تجاوز نماید که آنگاه به همراه بابلیون به نبرد خواهد پرداخت.

از قضا هدایای کوروش و پیغام زیبای او به نابونید در نظر او مقبول افتاد و او با کوروش دوستی برقرار نمود. حال خیال کوروش از مرزهای سرزمینش با بابل راحت گشت و شروع به بررسی وضعیت همسایه دیگرش در دور دست گشت که به تازگی با سرعت فزآینده ای در حال گسترش مرزهای خود است و به سرزمینهای دیگر دست درازی می کند. این سرزمین که سپاهی قدرتمند داشت کشوری بود به نام لیدی به مرکزیت سارد و پادشاهی فردی به نام ( کرزوس).

کرزوس بسیار توسعه طلب بود و در عین حال دقیق و فرصت طلب ، او با سرزمینهای بابل و مصر صلح نموده بود تا خیال خود را از مرزهای خود با این کشورها آسوده گرداند. بعلاوه اتحاد بسیار قوی با اسپارتها در بخش جزایر یونانی نشین داشت و از نیروی آنها در مبارزاتش و کشورگشاییش بهره می برد.کوروش می دانست که کرزوس سودای تسخیر سرزمین او را دارد و با اطلاع از اینکه کوروش به تازگی از نبرد با مادها آسوده گردیده است ، به احتمال زیاد به سرزمین کوروش حمله خواهد نمود و نزدیکترین سرزمین به لیدی مکانی به نام( کاپادوکیه) است. از طرف دیگر کرزوس نیز از چگونگی سقوط سریع و ناگهانی مادها با خبر گشته بود و شنیده های او از این حکایت می کرد که هم اکنون مادها و پارسها هر دو قوم کوروش را پذیرا گشته اند و او با اتحاد این دو نیرو قدرت خود را فزونی داده است و امکان دارد به سرزمین او نیز یورش ببرد ، پس تا کوروش ضعیف است و خود را پیدا نکرده است برای پیشدستی ، بایستی به سرزمین او حمله کرد و آنجا را ضمیمه لیدی ساخت.

کرزوس برای نیل به این هدف ، فردی را با هدایای گران و گزاف به سرزمین اسپارتها فرستاد تا برای او سرباز اجیر کند ، اما فرد مذکور به جای حرکت به سمت اسپارتها به سوی سرزمین پارس حرکت نمود.

آن شب ، شبی بود مانند همین شب مهتابی ، در دربار با هارپاگ وسایر فرماندهان ارتش خود نشسته بودند و در حال بررسی ارابه های جنگی تکمیل شده ای بودند که توسط مهندسین ایرانی طراحی گشته بود. در همین زمان درب اطاق باز شد و خدمتگزاری با احترام وارد شد. سکوتی مرگبار بر جلسه حاکم گشت. همه می دانستند که خبری مهم باید باشد که خدمتگزاری مزاحم گشته وگرنه به دستور کوروش هیچکس در هنگام جلسات تصمیم گیری حق وارد شدن ندارند.خدمتگزار به کوروش نزدیک گشت و به او موردی را بیان کرد. کوروش با صدایی آرام گفت: خبر را بلند بگو تا سایرین نیز آگاه گردند.خدمتگزار اعلام کرد: فردی آمده و می گوید از سرزمین لیدی فرار کرده و به همراه هدایای گرانبهایی حاوی خبر مهمی برای پادشاه پارس و ماد است و اصرار فراوان به ملاقات دارد و نمی خواهد وقت را از دست دهد.

کوروش رو به هارپاگ نمود و گفت: معلوم می شود تسخیر قدرت در سرزمین ماد آنچنان که فکر می کردیم بی سرو صدا نبوده و همسایگان را هشیار کرده است.هارپاگ گفت: به یاد داشته باشید که لیدی و بابل با یکدیگر رابطه ای دوستانه دارند و اخبار را به یکدیگر می رسانند.

                                                                            

کوروش دستور داد مرد را به همراه مترجمی به حضور بیاورند. مرد لیدیایی با بازرگانی پارسی که نقش مترجم را ایفا می کرد وارد گشته و کالاها و هدایای گرانبهایی را که از لیدی آورده بود پیشکش پادشاه پارس و ماد نمود سپس خطاب به حضار سخنانی را گفت و مرد پارسی سخنان او را اینگونه ترجمه نمود: پادشاه بزرگ ایران جاودانه باد. از سرزمین لیدی می آیم و از طرف کرزوس پادشاه لیدی مأمور بودم که به یونان رفته و با هدایایی که به من سپرده اند برای او سربازان یونانی را اجیرو آماده نمایم تا بتواند به سرزمین کاپادوکیه یورش برد.

کوروش نگاهی معنا دار به فرماندهان خود انداخت و با آرامشی خاص  دستی بر ریش خود کشید و به مرد لیدیایی گفت: از ارتش لیدی برایم بگو؟

 

پس از ترجمه ، مرد لیدیایی گفت: ارتش لیدی ، نیروهایی دلاور و قدرتمند دارد بخصوص سواره نظام آن و اگراحساس ضعف نماید و خواستار نیروی بیشتری باشد از یونانیها و اسپارتها کمک می گیرد و سرباز اجیر می کند. مسیر رفتن به لیدی نیز داراری مسیرهای صعب العبور است و این خود باعث امنیت این سرزمین می گردد.         

کوروش پرسید: اگر سپاه لیدی غافلگیر شود و از متحدانش کمک بخواهد چه زمانی لازم است تا متحدین لیدی به کمک سپاه لیدی برسند؟مرد پاسخ داد: بر اساس فصل سال و فاصله متفاوت است اما بطور معمول 30 تا 50 روز در صورتیکه متحدین درگیری دیگری نیز نداشته باشند.کوروش: امشب را به آسودگی بسر کن که در پناه ارتش ایران خواهی بود و برای تو پاداشی بسیار گرانبها پیش بینی کرده ایم. فردا سردار بزرگ ما هارپاگ با تو در مورد شیوه جنگی و آرایش سپاه لیدی گفتگو خواهد کرد و از موقعیت شهر سارد نیز از تو اطلاعاتی می خواهد این اطلاعات را از او دریغ نکن.

مرد کرنش کنان از سرسرا خارج گشت و پس از خروج او کوروش و فرماندهان به چاره جویی و شور نشستند. آن شب تا صبح نخوابیده بود و مدام در حال تفکر بود ، مانند همین شب ، اما با این تفاوت که امشب به گذشته می اندیشید ، و آن شب به روزی مانند این شب که در آن ایستاده و گذشته را مرور می کند.تصمیم گرفته شد که فردا پس ازبررسی مسیرهای حرکت به کاپادوکیه و لیدی ، میزان تجهیزات و تدارکات جنگی و آذوقه و خطرات و سختی مسیرها بر آورد شود و قبل از آنکه کرزوس فرصت یابد تا برای لشکر کشی مهیا گردد ، غافلگیر شود.

فردای آنروز ، به مهندسین فرمان داده شد که شروع به ساخت ارابه جنگی نوین خود کنند . ارابه های طراحی شده که همیشه او را در جنگهایش یاری ساخته بودند ، چرخهای نیرومندی داشتند تا به آسانی شکسته نشوند . این ارابه ها محورهای بلندی داشتند و می توانستند در هر جاده ای با هر پهنایی حرکت کنند ، بدون آنکه واژگون شوند. اتاقک روی ارابه مانند هرم طراحی شده بودو از الوارهای بسیار محکم ساخته شده بود. ارتفاع آنها طوری بود که ارابه رانان به آسانی بتوانند ارابه را هدایت نمایند. سربازان سوار بر ارابه نیز چیزی جز چشمانشان هویدا نبود و سرتاسر بدنشان با زره پوش پوشیده شده بود. این ارابه ها تقلیدی بود از روی ارابه های قومی به نام آشور که البته ایرانیان آنرا محکمتر و کاربردی تر ساختند. بر روی این ارابه علاوه بر تمام این نوسازی ها ، در دو طرف محور چرخها داس هایی فلزی تعبیه شده بود که در هنگام حمله به قلب دشمن ، نیروهای دشمن را تار و مار نماید.

در هیمن روزها که مادها و پارسها با یکدیگر در حال تدارک و تجهیز سپاه ایران بودند ، کوروش و سایر فرماندهان در دربار اکباتان به سخنان هارپاگ گوش می دادند . هارپاگ اطلاعات زیادی را از مرد لیدیایی گرفته بود و راههای رفتن به سارد را نیز بررسی کرده بود. هر کدام از فرماندهان هم سایر راههای منتهی به کارپادوکیه را بررسی نموده بودند و میزان تجهیزات و نیرو و زمان لازم را به کوروش گزارش می دادند. در شورای جنگ اکباتان هر کس راهی را پیشنهاد می کرد و از آن دفاع می نمود و دلایل خود را نیز عنوان می نمود. در نهایت کوروش راهی را که از میان کوهستان می گذشت و راهی سخت ومشکل بود را برگزید و دلیل خودش را نیز کم بودن  رفت و آمد در آن مسیر عنوان نمود و ذکر کرد که خود این موضوع باعث می شود خبر حرکت ما و جهت ما تا حدودی مخفی بماند و ما بتوانیم به راحتی ارتش لیدی را غافلگیر نماییم.نظر کوروش بر همه خوش آمد و از فردا قرار بر آن شد هر کس تجهیزاتی را که برای حرکت نیاز بود بر اساس فرمان کوروش فراهم سازد.

فرمان خود را به یاد می آورد : در آن فرمان کوروش به همه دستور داده بود که لباس کافی و خوب بردارند و هر چیزی که برای افراد مریض و بیمار نیاز است از پیش تدارک دیده شود ، زیرا این وسایل وزن زیادی نداشتند اما اگربیماری در بین نیروها می افتادآنوقت ضربات جبران ناپذیری وارد می کرد. به دلیل کوهستانی بودن مسیر تسمه های فراوان بایستی تدارک دیده شود و تمام چیزها محکم بسته شود. چوب و الوار کافی برای بازسازی ارابه ها و گاریها برداشته شود . تبر ، داس ، بیلچه ، از سایر تجهیزاتی بود که در مسیر به آنها نیاز فراوانی است. ناظران و سرپرستان واحد مهندسی در پیشاپیش سپاه حرکت خود را آغاز کردند بطوری که هر جا نیاز به جاده سازی بود ، آنها دست به کار می گشتند.همراه ارتش گروههایی از پینه دوزان ، نجاران ، آهنگران ، آشپزان و پزشکان حر کت می کردند.     

 

پس از آماده شدن همه تجهیزات و مایحتاج ، روز حرکت فرا رسید و ارتش بزرگ ایرانیان به راه افتاد . اولین ارتش بزرگی بود که تدارک دیده بود و از دیدن حرکت آنها و اتحاد آنها نهایت لذت را می برد. ارتش او به رودخانه دجله رسید و از آن عبور کرد . کوروش پیشاپیش سپاه خود حرکت می کرد و هر کدام از فرماندهان بخشی از ارتش را فرماندهی می کردند. پس از گذر از شهر نینوا و مشاهده خرابیهای اطراف آن که نشان از تمدنی بسیار قدیمی از آشوریان بود ، کوروش پیکی را خواستار شد و مدت زمانی کوتاه نگذشت که پیک با سرعت از ارتش ایران دور گشت و در غروب خورشید محو گشت.

 

دردربار لیدی ، پادشاه لیدی بسیار عصبانی بود ، به او خبر داده بودند که مأمور او به یونان نرفته است ، بلکه به سمت پارس حرکت کرده است . کرزوس متوجه خطر پیش روی خود گشته بود ، اما او در این اندیشه بود که کوروش جوان و بی تجربه از سپاه او که بسیار کار کشته بودند می ترسد و جرأت یورش را نخواهد داشت ، اما از طرفی الان کوروش هشیار است و شکست او ساده نخواهد بود. بر سر دو راهی مانده بود تا بالاخره از کاهنان یونانی کمک خواست ، و سخن کاهن معبد دلفی بر مذاق او خوش آمد . کاهن به او گفته بود که اگر از رود "هالیس" عبور کنی پایه های امپراتوری بزرگی را فرو خواهی ریخت.

کرزوس تردید را از خود دور کرد ، پس پیکی را به سمت یونان فرستاد و از یونانیان خواست که برای او کمک بفرستند تا در وسط راه به سپاه او ملحق شوند. نیروهای موجودش را به سرعت جمع کرده و به سمت کاپادوکیه حرکت کرد ، او می خواست قبل از حرکت کوروش کاپادوکیه را تسخیر و حکومت خود را در آنجا محکم سازد. ارتش لیدی در راه کاپادوکیه بود و هنوز وارد کاپادوکیه نگشته بود که خبر رسید پیکی از کوروش برای کرزوس پیام آورده است.

کسی باور نمی کرد که کوروش با این سرعت از حرکت آنها آگاه شده باشد و حتی خود را به کاپادوکیه نیز رسانده باشد. در اردوگاه بزرگ لیدی چادر بزرگی قرار داشت که پیک کوروش را به سمت آن می بردند. در انتهای چادر کرزوس پادشاه لیدی بر روی تختی نشسته بود و تاجی بر سر نهاده بود و دور تا دور او سردارانش بر حسب مقام ایستاده بودند.کرزوس رو به پیک کرد و گفت : به ما گفته اند برای ما پیغامی داری ، آن را بخوان تا همگان از آن مطلع گردند.پیک پیغام کوروش را اعلام نمود کوروش به کرزوس گفته بود که : چنانچه در نهایت راستی و پاکی نیت به فرمان پارسیها گردن نهی ، زندگی و پادشاهی لیدی را به تو ارزانی خواهیم داشت. این سخن بر کرزوس بسیار سنگین آمد ، هر چند او از سرعت ارتش کوروش در شگفت بود و تقریباً غافلگیر شده بود ، اما به خود ضعف راه نداد ، زیرا ارتش او متشکل از سربازان دلاوری بود که نترس و رزم دیده بودند.به پیک پیغامی را داد و گفت : آنرا به کوروش برسان و پیک رامرخص نمود . سپس به فرماندهان خود فرمان داد ، هر چه سریعتر ارتش را جمع نموده و به سمت ارتش کوروش حرکت کنند و او را غافلگیر نمایند.

در اردوگاه ایرانیان ، پس از ارسال پیک  ، کوروش فرمان داده بود که نیروهای پشتیبانی را به جایگاهی دورتر و در پشت کوهی ببرند تا در جلوی دید سپاه لیدی نباشد و با این کار می خواست سپاه لیدی و جا سوسان او پی به امکانات و تجهیزات ارتش ایران نبرند . کوروش حتم داشت که کرزوس بخاطر سر پر از نخوتی که دارد ، به او حمله خواهد کرد ، پس او نباید غافلگیر شود.پیک به سپاه ایران رسید و پیام کرزوس را که سرشار از رجز خوانی بود به کوروش رساند . کوروش سرداران و فرماندهان هر کدام از سپاهیانش را به همراه وظایف مشخص ساخت و آماده کارزار گشت.

روز نبرد ، صبحی مه آلود بود ، تا پاسی از روز دو سپاه تنها یکدیگر را نظاره گر بودند، تا اینکه سواره نظام لیدی حمله را آغاز نمودند. درگیری سنگینی بین دو سپاه روی داد و کوروش می دید که ارتش لیدی چه دلاورانه می جنگند . کرزوس و سربازانش حمله می کردند و کوروش و یارانش دفاع می کردند و نوعی جنگ فرسایشی به راه انداخته بودند. کرزوس که انتظار چنین سر سختی را از ایرانیان نداشت از درگیری کنار کشید تا کمی سپاه خود را نظم بخشد و مجدداً یورش برد.

پس از پایان جنگ نخست ، سرداران کوروش میزان تلفات و خسارتها را سنگین اعلام کردند و بدین سان نبرد اول از نظر خسارت و تلفات به نفع کرزوس خاتمه یافت. کوروش به سرعت به کمک نیروهای پشتیبانی خود به بازسازی ارتش خود پرداخت و جاسوسانش نیز به او اطلاع دادند که ارتش لیدی نیز ضربه های سنگینی خورده اند اما به مانند کوروش نیروی پشتیبانی ندارند.به پیشنهاد کوروش دو ارتش سه ماه با یکدیگر قرار داد عدم درگیری امضا کردند و از یکدیگر دور گشتند.

سه ماه از نبرد اول می گذرد و ارتش لیدی و کوروش از یکدیگر فاصله فراوانی گرفته اند و نیروهای کمکی یونان نیز به ارتش لیدی پیوسته اند و البته ارتش کوروش نیز کاملاً بازسازی شده بود و جانی دوباره گرفته بود. کوروش که از قدرت ارتش خود اطمینان یافت به سمت سپاه لیدی حرکت نمود و در نزدیکی پایتخت هیتی ها به نام " پتریوم" دو ارتش مجدداً رو در روی هم قرار گرفتند.

ارتش ایران مانند نبرد گذشته از ارتش لیدی نمی هراسید ، بلکه جسارت یافت بود  وحمله می کرد و ضربه می زد ، کرزوس از قدرت مجدد ارتش ایران و سر سختی آنها ترسان گشت و به سرعت از میدان جنگ به همراه ارتشش دور شد. او از قدرت ایرانیان و بازسازی ارتش بسیار متعجب بود و گیج. در همین زمان در اردوی ایرانیان به کوروش گزارش داده شد که لیدیاییها بسیار آسیب دیده اند اما آسیبها به گونه ای نیست که بتوان جنگ را به نفع کوروش و ارتش او اعلام کرد.کرزوس پس از شور با فرماندهان خود تصمیم گرفت شبانه منطقه را ترک کند و به سمت سارد برود . او در این تفکر بود که اگر کوروش او را تعقیب کند ، نابونید پادشاه بابل جلوی او خواهد ایستاد و مانع حرکت او به سمت سارد می شود ، شب شد و کرزوس به توصیه فرماندهانش منطقه را شبانه ترک کرد. در حالیکه کوروش و سربازانش در حال بازسازی مجدد خود بودند ، جاسوسان کوروش گزارش دادند از ارتش لیدی خبری نیست و آنها شبانه منطقه را ترک کرده اند.

کوروش شورای جنگی تشکیل داد ودر آن شورا پس از بحث و تبادل نظر تصمیم بر آن گرفته شد که فرصت نفس کشیدن به لیدیا ییها داده نشود و هم اکنون که ضربه پذیر شده اند کار را خاتمه دهند پس به سرعت به سمت سارد حرکت کردند. کوروش از آنجا که می دانست نابونید پادشاهی ترسو است و با او وارد جنگ نمی شود و از جهتی به نفع اوست که دو همسایه قدرتمند او در نبرد با هم ضعیف شوند تا او در امان باشد. پس با اطمینان خاطر به سمت سارد راهی گشت.در مسیر حرکت به روستاها و آبادیهایی برخورد کردند که همگی ویران شده بودند و مردم آن آواره. این مردم به جاسوسان کوروش گفتند که کرزوس در راه بازگشت خود به سارد این آبادیها را ویران ساخته تا حرکت کوروش را کند سازد ولی باور نمی کرد که کوروش آذوقه و تجهیزات یک سال را با خود آورده است و خرابیهای او مانع حرکت کوروش نمی شود.

کرزوس در این باور که براثر خراب شدن آبادیها و زمستان سخت ، سپاه کوروش می ترسد و بر می گردد ، نیروهای خود را مرخص نمود و از آنها خواست در بهار جمع شوند تا با نظمی دوباره  درسی جانانه به کوروش بدهد. کرزوس با این تفکر به راحتی وارد سارد گشت که ناگهان به او خبر دادند سپاه عظیم ایران به دشت سارد رسیده است. کرزوس متعجب و غافگیر شده سریع پیکها را برای جمع آوری نیرو به سمت دوستان یونانی خود فرستاد و اسپارتها که در آن زمان در حال جنک با آرگیوها بودند با تمام درگیری شروع به جمع آوری نیرو برای متحد خودکردند.کرزوس برای معطل ساختن کوروش و حتی شکست دادن او سواره نظام خود که زبانزد کل آسیا بود را به سمت کوروش فرستاد. کوروش هم آگاه بود که کرزوس در نزدیکی شهر خودش است و امکانات پشتیبانی بیشتری از او دارد و تنها نیروی شکست دهنده کرزوس غافلگیری او و سرعت عمل ارتش ایران است.

بار دیگر سواره نظام لیدی و ارتش کوروش رو در روی هم صف کشیدند ، اما این بار ایرانیان به توصیه هارپاگ در جلوی ارتش خود از شترهایی که در طول مسیربرای باربری از آنها استفاده شده بود در نوک ارتش خود استفاده کردند. این تدبیرهارپاگ بسیار کارساز گشت ، زیرا اسب ذاتاً از شتر می ترسد و بوی او را نمی تواند تحمل کند پس پشت بر جبهه کرده و فرار کردند و سوارکاران لیدیایی نیز نمی توانستند آنها را کنترل کنند. سوارکاران لیدیایی که می دیدند نظم ارتششان بهم خورده است از اسب پایین آمدند ، و به ارتش ایران حمله ور گشتند و ایرانیان نیز با قدرت تمام یورش بردند و در اندک زمانی دیگر اثری از ارتش لیدی و سواره نظام آن در دشت سارد باقی نماند.

در یونان اسپارتها در حال تدارک کشتی برای ارسال نیرو برای کرزوس بودند که خبر رسید سارد سقوط کرده وکرزوس اسیر گشته است. کوروش پس از 14 روز محاصره سارد ، به تمام نیروها و ساکنین اطراف سارد اعلام کرد ، هر کس بتواند خود را به بالای دیوار شهر برساند و دروازه ها را بر روی ارتش ایران بگشاید پاداش بزرگی خواهد گرفت تا اینکه " هیرود " نامی این کار را با همراهی چند ایرانی انجام داد. آنها از محلی که شیب تندی داشت و به دره ای عمیق مشرف بود بالا رفتند و دروازه ها را گشودند. ارتش ایران وارد سارد گشت و کرزوس نیز توسط سرداری ایرانی اسیر گشت.

کرزوس پس از دستگیری متوجه گردید که تفسیر کاهن معبد دلفی درست بوده است بلکه این او بوده است که آنرا آنگونه که خود مایل بوده درک کرده و با گذر از رود هالیس در اندیشه سرنگونی امپراتوری کوروش بوده است در حالیکه کاهن معبد دلفی به او گفته بود که پایه های امپراتوری را از بین می بری ، اما اشاره نکرده بود کدام امپراتوری ، در حالیکه این امپراتوری ، امپراتوری خود کرزوس بوده است.

کوروش ذهن خود را خسته می دید ، اما افکار حاضر نبودند او را رها کنند بلکه می خواستند ، گذشته رادر همین شب مرور کنند ، او نیز چاره ای نداشت و خود را به دریای افکار و گذشته خود سپرد.